قهوه ی تلخ نبودنت

لبهای پوسیده روی فنجان

تب هذیان زده و نبض خواب الود...

و شعری یخ زده روی کاغذ...

اصلا

هوا زرد میشود

سرد میشود

و درد در هوای من می پیچد

نه صبح می بارد

و نه شب چکه میکند

من سودا زده، بی سامانم...!!!

می فهمی؟؟؟!!!
10 امتیاز + / 0 امتیاز - 1392/06/12 - 20:55
پیوست عکس:
cb024408900c54a2cbb59c9b4a4ce555-425.jpg
cb024408900c54a2cbb59c9b4a4ce555-425.jpg · 425x282px, 20KB
دیدگاه
MaeDeh

.....{-154-}

1392/06/18 - 15:39